ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 189   شهريور ماه 1400
 

 
 

 
 
   شماره 189   شهريور ماه 1400


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
روایت یک شاهد عینی از فاجعه 17 شهریور تهران

حاج صفرعلي قرباني يكي از شاهدان عيني فاجعه 17 شهريور 1357 مي‌گويد: «ساعت 8 صبح ما از خيابان جابري حركت كرديم به سوي خيابان ياس و از خيابان ياس جمعيت زيادي به ما پيوست. جمعيت خيلي زياد بود. از خيابان پيروزي و چهارصد دستگاه به سمت ميدان ژاله (شهدا) جعيت زيادي بود و از تمام خيابان‌هاي اطراف، از 17 شهريور جنوبي، مجاهدين، بهارستان، میدان اامام حسين جمعيت وارد ميدان شهدا مي‌شدند... ما آمديم به سمت خيابان پيروزي و از پيروزي به سمت چهارصد دستگاه، چهارصد دستگاه را رد كرده بوديم، آمديم ايستگاه تسليحات، در چهارراه شكوفه، 50 متر به ميدان شهدا مانده بود كه آنجا تيراندازي شروع شد.» حالا ساعت 8 و پانزده دقيقه است كه صداي بلند و پرطنيني از بلندگو آواز برآورد: «حكومت نظامي است، متفرق شويد!» در اين موقع علامه نوري، مقام روحاني مسجد فاطميه، بين جمعيت كه صلوات مي‌فرستادند نمايان شد. او به طرف نظاميان و پليس رفت. بازوان خود را به سوي آسمان بلند كرد و شروع به سخنراني نمود. بنابر خواهش او جمعيت بر زمين نشست و بدون صدا سكوت اختيار كرد.
نيروهاي دولتي، هم از شهرباني بود، هم گارد بود و هم ارتشي‌ها بودند. حدوداً يك گروهان سرباز، به جز نيروهاي شهرباني و گارديها بودند. از طرف خيابان پيروزي حدوداً 4 تا 5 تا تانك بود كه رو به سوی ميدان شهدا قرار گرفته بودند. جلو هر خيابان هم يك خط مسلح تشكيل داده بودند. يك تيربار هم جلو هر خيابان بود. من قسمت جنوبي ميدان بودم. يك هليكوپتر روي سر جمعيت و نظامي‌ها پرواز مي‌كرد و از چهار طرف ميدان، جمعيت حضور داشتند. سربازها به صورت زيگزاگ آرايش شده بودند، طوري كه تيربارها كمي عقبتر بود كه وقتي تيراندازي ميكنند به سربازهاي جلو نخورد. مردم همين طور به صورت صف، نشسته بودند. زن و مرد تا پايين پمپ بنزين به صورت مسجدي و همين طور كيپ نشسته بودند. ما هم در همين صف اول بوديم. منتهي گاهي راه مي‌رفتيم، گاهي مي‌نشستيم.»
ساعت 9:15 از يك قسمت از ميدان به يكباره صداي رگبار مسلسها شنيده شد. يكباره ديدم از بلندگو دادي كشيده شد، فرمان آتش داده شد. از طريق هليكوپتر هم تيراندازي شروع شد. جمعيت ريختند روي هم و ما سر خورديم داخل يك جوي... اول فكر كردم تيرها هوايي است، بعد ديديم نه مردم به خون غلتيدند... عده‌اي خودشان را جمع كردند و آمدند عقب. ملت الله اكبر و مرگ بر شاه مي‌گفتند. دو جوان به بدنة زره‌پوشها نزديك شدند و با بازوان باز با لحن مؤثر، هيجان‌انگيز و متأثركننده از ارتشی‌ها تقاضا كردند كه به جمعيت تيراندازي نكنند. صفوف نظاميان فزوني گرفته بود. صحنه فجيع و مصيبت‌باری بود...
يك كشتار دسته‌جمعي بود. خياباني كه تا دقايقي قبل از انبوه جمعيت سياهي مي‌زد، اكنون پر از اجساد، كفش‌هاي خونين، پلاكارتهاي پاره شده و زخمي‌هايي شده بود كه كشان‌كشان خود را به طرف ديگر مي‌رساندند. در آن طرف پياده‌رو خيابان فريادها شديدتر و شديدتر مي‌گرديد. فريادهايي از درد ناشي از كشتار... تنها راه فرار مردمي كه داخل ميدان بودند، خيابان زرين‌نعل و خورشيد بود. مقابل اداره برق، ارتشي‌ها روي سينه خوابيده بودند و تيراندازي مي‌كردند. مردم به هر طرف می‌دويدند. عده‌اي هم در حاشيه ديوارها پناه گرفته بودند و سينه‌خيز و دولادولا خود را به طرف اين خيابان می‌رساندند. چند سرباز جوان‌هايي را كه به نحوي مي‌خواستند از حاشيه ديوار به خيابان خورشيد بروند و از صحنه بگريزند با تير زدند. چند آمبولانس را جلو همين خيابان از جسد پر كردند و بردند... شليك‌ها باز هم تكرار مي‌شوند... در كوچه‌هاي باريك، صداي ناله و ضجه و نفرين مجروحين به آسمان بلند بود. يك زن كنار ديواري افتاده بود و ناله مي‌كرد و صورت خود را با پنجه‌هايش مي‌خراشيد و چادر خود را به هم مي‌پيچيد... آمديم توي خيابان روبه‌روي پمپ بنزين، حالا سربازها در حال آمدن بودند و از سر خیابان شكوفه آمدند و افتادند دنبال مردم. يك مقدار سنگ پرتاب كرديم به طرف آنها، فرياد تظاهركننده‌ها بلند بود: كشتند، كشتند. يك سري از جنازه‌ها و مجروحين را بلند كرديم و بر روي شانه‌ها برديم به داخل كوچه‌ها و عقب...
يكي از همان خانه‌هاي نزديك پمپ بنزين، در را باز كرد و ملت ريختند داخل. ما تا حدود 4 تا 5 بعد از ظهر در آن خانه حبس بوديم. سربازي آن پشت بود و هر چند دقيقه يك بار فحش مي‌داد و مي‌گفت بيرون بياييد سوراخ سوراخ مي‌كنم شما را. در ضلع شمالي ميدان تنها راه نجات براي آن عده كه موفق به فرار شده بودند، خانه‌اي در ابتداي خيابان خورشيد بود. مردم همين كه به آنجا رسيدند آنهايي كه مي‌توانستند به پشت بام فرار مي‌كردند. كساني هم كه موفق به فرار از پشت بام نشده بودند در همانجا ماندند. در آنجا اولين كاري كه كرديم روشن كردن آتش براي خنثي كردن گاز اشكآور بود. بعد از آن با آنچه كه در دسترس داشتيم چند تن از مجروحين از جمله برادري كه تير به شانه‌اش اصابت كرده بود به طور سطحي، پانسمان كرديم. همچنان صداي ناله و فرياد به گوش مي‌رسيد. يكي مي‌گفت اي واي برادرم. يكي ديگر مي‌گفت اي واي همسرم، فرزندم و... پس از گذشت چند لحظه، گاردي‌ها به طرف خانه آمدند و با لگد محكم به در كوفتند و از ما خواستند كه بيرون برويم. مردد بوديم. هيچ‌كس نمي‌دانست كه بالاخره چه خواهد شد. صداي تيراندازي يك لحظه قطع نمي‌شد... ميدان از طبقه بالاي خانه به طور كامل ديده نمي‌شد اما همان قسمتي هم كه ديده مي‌شد صحنة دلخراشي بود. اجساد غرق به خون زن و مرد، كوچك و بزرگ روي هم انباشته بود. عده‌اي در جوي آب که در حقیقت جوي خون بود، افتاده بودند. همه چيز پخش و پلا بود... به فكر اين بوديم كه از آن خانه خارج شويم. جمعيت از روي ديوار، خانه به خانه شروع كردند به رفتن تا جايي كه از تيررس خارج شوند و از خانه آخر بيرون بروند. صاحبخانه‌ها همكاري مي‌كردند.
در خيابان چند تا اتوبوس را آتش زده بودند و بانك صادرات هم داشت مي‌سوخت.... چند تا ماشين ديدم، از اين ماشين‌های جيب آهو كه زخمي‌ها را مي برد. بعضي از آنها از شيشه ماشين سرشان را آورده بودند بيرون شعار مي‌دادند. آمدم به طرف خيابان شكوفه، خيلي‌ها راه افتاده بودند براي كمك، هر كسي پنبه، دارو، ملحفه يا پارچه سفيد داشت، جمع مي‌كردند... از انتهاي خيابان پيروزي دود خيلي زيادي ديده مي‌شد. سعي كردم خودم را از خيابانهاي فرعي به طرف انتهاي پيروزي، حدود چهارراه كاوه برسانم. وقتي رسيدم آمدم داخل خيابان پيروزي، در قسمتي نزديك خيابان، خون زيادي ريخته شده بود و مردم دست به خون زده و علامت به صورت پنجه را روي ديوارها مي‌زدند. يك مقدار جلوتر مردم حاضر نبودند به تظاهرات خاتمه دهند، بسيار خشمگين بودند و انواع و اقسام شعارهاي ضدرژيم مي‌دادند. مشخص شد كه دود مربوط به فروشگاه كوروش است كه در حال سوختن است. چيزي از فروشگاه نمانده بود. مردم خشمگينانه به طرف اداره‌هاي دولتي و وابسته به دولت و بانك‌ها هجوم مي‌بردند. قسمتي كه من ايستاده بودم انتهاي جمعيت بود، يعني ابتداي جمعيت از طرف ميدان شهدا. چند دقيقه بعد گفتند كه نيروهاي نظامي از طرف ميدان شهدا به سمت ما حركت كرده‌اند. در كل مسيرهايي كه جمعيت از ميدان شهدا فرار كرده بودند هجوم به اداره‌ها و اماكن دولتي انجام مي‌شد و اين به علت خشم مردم از صحنه‌هايي بود كه در ميدان شهدا ديده بودند. تمام مراكز تا فاصله‌هاي خيلي زيادي از ميدان شهدا مثلاً خیابان غياثي، مورد تعرض قرار گرفتند. در وسط خيابان‌ها لاستيك را آتش زده شده و اموال ادارات هم در خيابان‌ها پخش شده بود. اما صداي تيراندازي همچنان به گوش مي‌رسيد. حالا نيروهاي دولتي از سوي ميدان شهدا به سمت فراري‌ها حركت كرده و در نقاط مختلف پخش شده و با تظاهرات پراكنده در خيابانها و كوچه‌ها مقابله مي‌كردند، اما مردم حاضر نبودند صحنه را ترك كنند. از خيابان 17 شهريور نيز، دود و آتش به آسمان برمي‌خاست. پيچيدم توي خيابان گوته، سر راه جوانها كوچه را خلوت مي‌كردند، جلو ماشين‌هاي شخصي را مي‌گرفتند و زخمي‌ها را سوار مي‌كردند. سر خيابان گوته، تقاطع 17 شهريور، عده‌اي جوان جمع شده بودند و نمي‌گذاشتند كسي به خيابان بيايد. تيراندازي شديد بود. در روز روشن ساعت 11 مثل شب تاريك بود، وسط خيابان جاي به جاي لاستيك آتش زده بودند. شيشه بانك‌ها شكسته و در هم سوخته بود... عده‌اي از دور شعارگويان مي‌آمدند... صداي رگبار دوباره اوج گرفت و چند نفر به زمين افتادند... ساعت 11:30 در انتهاي خيابان ژاله دو تا اتومبيل آريا پر بود از جنازه و مجروح، حتي روي كاپوت جلو چهار تا جنازه گذاشته بودند و آنها را به طرف بيمارستانها مي‌بردند. ساعت يك بود كه ما رفتيم به سمت بيمارستان بهادري، خيابان كرمان، آنجا پر بود از زخمي و كشته كه مشخص نبود كي زنده و كي مرده است. آنهايي هم كه نيمه جان بودند چون بيمارستان تخت به اندازه كافي نداشت، راهرو و قسمتهاي مختلف پر بود از پيكرهاي لت‌وپار...
اينك ساعت چهار بعد از ظهر است. هنوز صداي تيراندازي‌هاي پراكنده به گوش مي‌رسد... نيروهاي ارتشي در كلية چهارراه‌ها مستقر شده‌اند و سربازان همه جا را زير نظر دارند. در مركز شهر، خيابان ويلا، جوانان از عابرين تقاضا مي‌كنند كه خون خود را براي مجروحين متعددي اهدا كنند كه در بيمارستان‌ها تحت عمل جراحي قرار دارند.

منبع:روزشمار انقلاب اسلامي، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، ج 5، صص 296 - 278

این مطلب تاکنون 1018 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir